من همان قدر از شرح حال خودم رَم میکنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟ اگر برای استخراج زایچهام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کردهام، اما پیشبینی آنها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آنها کرد چون اگر خودم پیشدستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. بعلاوه، خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی میکند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آنها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر میداند و پینهدوز سر گذر هم بهتر میداند که کفش من از کدام طرف ساییده میشود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان میاندازد که یابوی پیری را در معرض فروش میگذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل میکنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند بهطوریکه هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. رویهمرفته موجود وازدهٔ بیمصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
همچنین بخوانید : جملات صادق هدایت
متنی که در بالا خوانده اید شرح حال صادق هدایت از زبان خودش بوده است در ادامه با زندگینامه صادق هدایت در خدمت شما هستیم .
صادق هدایت در سال 1280 ه . ش. در یك خانوادة اشرافی رو به زوال، كه اعضای آن در هر دو رژیم قاجار و پهلوی، صاحب مناصب بالای سیاسی، نظامی و قضایی بودند، به دنیا آمد.
جدش، رضا قلیخان هدایت طبرستانی (1215ـ1288 هـ . ق.)، ملقب به «للـهباشی»، از رجال دورة قاجار، شاعر و صاحب تذكرة مجمع الفُصحا، اجمل التواریخ (تاریخ مختصر ایران)، روضة الصفای ناصری (سه مجلد؛ در تكمیل روضة الصفای خواندمیر) و برخی آثار دیگر بود. او در تهران متولد شد و در شیراز به تحصیل پرداخت. سپس به دربار محمدشاه و ناصرالدینشاه راه یافت؛ و از سوی ناصرالدینشاه، به ریاست مدرسة دارالفنونْ منصوب شد. در دوران بازنشستگی، مدتی مربی مظفرالدین میرزا ـ ولیعهد؛ كه بعدْ شاه شدـ بود. به همین سبب، به او، عنوان «للـهباشی» داده شد.
به نوشتة مؤلف كتاب چند مجلدی نهضت روحانیون ایران، «للـهباشی، صوفی تمام عیار و درویش بیبند و بار»ی بود، كه نسبت به علما و مجتهدانْ كینه داشت. به همین سبب، در كتاب روضة الصفای ناصری خود، دخالت مجتهدان در جنگ علیه متجاوزان روس را سخت نكوهش كرد، و گناه شكست در آن را، به گردن آنان انداخت. او در بخشی از این كتاب، نوشت: «عوام كالانعام، علما را بر عوامل سلطان رجحان دادند، و كمر به جهاد بستند.»
پدربزرگ صادق، جعفر قلی خان نیّرالملك، رئیس مدرسة دارالفنون و وزیر علوم (1275ـ1283 ه.ق.)، مدیر مؤسسة نظام، رئیس معارف استان فارس، حاكم مراغه، رئیس شركت شیلات، مدیركل ثبت اسناد و املاك، و رئیس الوزرا (نخست وزیر)، در رژیم قاجار بود.
پدر هدایت، قلی خان، ملقب به اعتضاد الملك، در زمان قاجار، سالها حاكم شهرهای مختلف، مُشیر و مشاورِ وزرا و نخست وزیران، و مدیركل ادارات و سازمانهای بزرگ بود. با سقوط رژیم قاجار و روی كار آمدن رضاخان میرپنج، منصب بالایی ـ همچون گذشتهـ به او داده نشد. اما باز، از كارمندان عالی رتبة حكومت رضاخان بود؛ كه از جملة مناصب وی در این دوران، میتوان به سرپرستی مدرسة نظام اشاره كرد.
مادر او، زیورالملوك، دختر مخبرالسلطنة بزرگ، و نوة اعتضاد الملك بود.
برادر بزرگ صادق هدایت ـ محمود هدایتـ حقوقدان، معاون نخست وزیر (شوهر خواهرش، رزمآرا)، قاضی دیوان عالی كشور، و برادر دیگرش ـعیسیـ از افسران ارشد (سرلشكر) و رئیس دانشكدة افسری، در دوران سلطنت پهلوی بودند.
مخبرالسلطنه ـپسرعموی صادق ـ نویسنده، وزیر فواید عامه (1305هـ .ش.) و دوبار (در سالهای 1306 و 1309 ه .ش.) نیز نخست وزیر رضاخان بود. او همان كسی است كه نهضت شیخ محمد خیابانی را متلاشی كرد، و در زمان ورود او به تبریزْ به عنوان والی جدید آن خطه (1338 هـ .ق.)، آن روحانی مجاهد و آزاده، كه هم در برابر فشار روسهای تزاری متجاوز و هم حكومت فاسد مركزی (قاجار) ایستاده بود، در تبریز، به قتل رسید.
مخبرالسلطنه، همچنین، در زمان نخست وزیری خود، از عوامل مهم باقی ماندن هدایت در اروپا برای ادامه تحصیل، با وجود پیشینة ناموفق او در این كار، بود.
یكی از خواهران صادق هدایت، مُطَلَّقه بود، و در خانة پدری زندگی میكرد. خواهر دیگر او، همسر سپهبد علی رزمآرا، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران، و سپس نخست وزیر محمدرضا پهلوی (از تیر تا شانزدهم اسفند 1329 ش.) بود؛ كه به سبب اقدامات خائنانه و خلاف شرعش در این سِمَت، از سوی خلیل طهماسبی ـ از گروه فدائیان اسلامـ اعدام انقلابی شد.
«در كل،در طایفة اینها، سرلشكر و وزیر، زیاد بود.»
خانواده، همچنین، صاحب گماشتهای نظامی بود؛ كه به صادق هدایت نیز خدمت میكرد.
جز اینها، «خانوادة هدایت، املاك وسیعی داشت؛ واقعیتی كه انعكاسش را در یكی دو كار هدایت، میبینیم.»
هدایت در شش سالگی به دبستان علمیه فرستاده شد؛ و با پایان یافتن تحصیلات ابتدایی، به مدرسة دارالفنون رفت. در سال 1295 مدرسه دارالفنون را، به سبب بیماری چشم ترك كرد. در سال 1296 ش، به مدرسه فرانسوی سن لویی، كه توسط هیئتهای تبشیری مسیحی اداره میشد، رفت. در این مدرسه، درسها، هم به فرانسه و هم به فارسی گفته میشد. اما، به نوشتة دكتر ابوالقاسم جنتی عطایی ـ از دوستداران و ستایندگان هدایت؛ كه كتابش دربارة او، مورد تأیید كتبی برادر بزرگ هدایت نیز قرار گرفته استـ او سرانجام نتوانست «سال آخر [مدرسه] سن لوئی را بگذراند و دیپلم متوسطه را بگیرد.5» با این ترتیب، در سال 1304، یعنی بیست و چهار سالگی، به تحصیل خود در این مدرسه، پایان داد.
در سال 1305 با نخستین گروه محصلان ـ نه دانشجویانـ اعزامی، به بلژیك اعزام شد و به تحصیل در مدرسه ـ نه دانشكدهـ مهندسی شهر گان مشغول شد. اما «به شهادت نامههای خودش، او هرگز به مرحلة تحصیل در رشتة تعیین شده نرسید. زیرا از عهدة ریاضیات پیشرفته [كه پیش نیاز ورود به آن مرحله بود]، برنیامد.»
در نتیجه، هدایت «یكی دو بار سعی كرد به تحصیل خاتمه دهد و به ایران برگردد.» تا آنكه سرانجام پس از هشت ماه، از آن مدرسه اخراج شد و «نامش از دفتر اتباع خارجة شهر گان خط خورد.»
با وجود این، با نفوذی كه خانوادهاش در دستگاه دولت داشتند، توانست خود را به پاریس و رشتة ساختمان منتقل كند. اما پس از دو سال تحصیل در این رشته، موفق به ادامة آن نشد. در همین دوران (1307) صادق هدایت كوشید خود را در رودخانة مارن فرانسه غرق كند؛ كه به نتیجه نرسید.
اسماعیل مرآت، سرپرست محصلان ایرانی مقیم اروپا، درصدد برآمد جواز اقامتش را باطل كند و او را به ایران برگرداند. اما «عاقبت، تلاشها و نفوذ خانواده هدایت در تهران برای متقاعد كردن مقامات به نتیجه رسید، و به صادق هدایت اجازه دادند كه رشتة تحصیلیاش را در چارچوب دورة تربیت معلم، به ادبیات فرانسه [در پاریس] تغییر دهد.
اجازه نامه در اردیبهشت 1308 در تهران صادر شد.» اما با گذشت حدود یك سال، صادق هدایت موفق نشد حتی در رشتة انتخابی و پیشنهادی خود نیز ادامه تحصیل دهد. در نتیجه، به ایران بازگشت داده شد. این در حالی بود كه «در طول اقامت هدایت در اروپا، مقامات ایرانی، بسیار بیش از آنچه كه تحت شرایطی دیگر انتظار میرفت، رعایت حال او را میكردند؛ به این دلیل ساده، كه یك نفر با همین نام، در تهران، نخست وزیر بود.» كه او نیز كسی جز پسرعموی پدر و مادر صادق هدایت، یعنی مخبرالسلطنه، نبود.
در مجموع «تاریخچه تحصیلات عالیاش [البته در واقعْ تحصیلات عالی نبوده، بلكه در «مدرسه» بوده است] در اروپا، حاكی از آن است كه در تحصیلات آكادمیكْ وضع مطلوبی نداشته است.»
هدایت، بعدها خود در این باره به م.ف. فرزانه گفت: «من وقتی به فرنگ رفتم، اصلاً قصد خواندن درس كلاسیك را نداشتم. فقط میرفتم فرنگ را ببینم.»
به این ترتیب، در سال 1309، به ناچار، به ایران بازگشت؛ و به فاصلة كوتاهی، در بانك ملی استخدام شد. در سال 1311 از بانك ملی استعفا داد و به استخدام اداره كل تجارت درآمد. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. در سال 1314 از وزارت امور خارجه نیز استعفا داد. در سال 1315 در شركت سهامی كل ساختمان مشغول كار شد. در همین سال، خانوادة هدایت از ش.پرتو خواستند كه با استفاده از سِمَتِ كنسولیاش در بمبئی، ترتیب سفر او به هندوستان را بدهد. پرتو نیز پذیرفت؛ و این سفر، انجام شد.
ش.پرتو، خود، در این باره اظهار داشته است:
«وقتی خواستم به محل مأموریت خود (سفارت ایران در هند) بروم، به خانة هدایت رفتم. خانوادة هدایت كه از دست صادق ذله شده بودند، از من كمك خواستند، تا لااقل برای مدتی، از شرش خلاص شوند. من با صادق دوست بودم و با خانوادهاش هم روابطی داشتم. به او پیشنهاد كردم با من به هند بیاید. با خوشحالی پذیرفت.
با هم به بمبئی رفتیم. به او جا و مكان دادم. ماشین تحریر قراضهای به او دادم تا سرش گرم شود؛ و «بوف كور» ـ آن اثر منحطـ را بتواند پلیكپی كند. من بودم كه دست صادق، این پسرة لوس و ننر را گرفتم تا هند را ببیند و كار جفنگ بنویسد. حالا شما جوانها، هی مشغول او شدهاید، دربارهاش مقاله و كتاب مینویسید كه چه بشود؟ ادبیات كه این مزخرفات نیست!»
هدایت نزدیك به یك سال در هند بود. در این مدت، نزدِ یك زرتشتی به نام بهرام گور انكلسیاریا، به آموختن زبان پهلوی پرداخت. در عین حال، «بوف كور» خود را در پانصد نسخه، به صورت پلیكپی، تكثیر كرد.
در سال 1316 به ایران بازگشت و مجدداً به استخدام بانك ملی درآمد. در سال 1317 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. از سال 1320، به عنوان مترجم، در دانشكدة هنرهای زیبا مشغول به كار شد؛ و تا پایان حضور در ایران، در این شغل باقی ماند.
در سال 1324، به واسطة نزدیكیهایی كه با حزب توده و بعضی اعضای مؤثر آن، و از این طریق، با «انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی» یافته بود، همچنین نوشتن داستان هجوآمیز «حاجی آقا»، به تاشكند سفر كرد. در اواخر سال 1329 به پاریس رفت، و پس از حدود چهار ماه اقامت در این شهر و درست سی و سه روز پس از ترور شوهر خواهرش ـ رزمآراـ در نوزدهم فروردین 1330، در آپارتمان استیجاری مسكونیخود، با گاز اقدام به خودكشی كرد؛ و در بیست و هفتم فروردین همان سال، جسدش ـ بدون رعایت تشریفات اسلامیـ در گورستان مسیحیان این شهر، موسوم به پرلاشز، به خاك سپرده شد.
آثار منتشره از او به صورت كتابْ به این شرح است:
رباعیات خیام، انسان و حیوان (1303)، فواید گیاهخواری (1308)، پروین دختر ساسان (نمایشنامه)، البعثة الاسلامیه فی بلاد الافرنجیه، افسانة آفرینش (نمایشنامه)، زنده به گور (مجموعه داستان؛ 1309)، سه قطره خون (مجموعه داستان؛ 1311)، سایه و روشن (مجموعه داستان)، نیرنگستان (فرهنگ عامه)، مازیار (نمایشنامه)، علویه خانم (مجموعه داستان؛ 1312)، ترانههای خیام (تجدید نظر شدة «رباعیات خیام»)، كتاب مستطاب وغ وغ ساهاب (1313)، سگ ولگرد (مجموعه داستان؛ 1321)، ولنگاری (مجموعه طنز) (1323)، حاجی آقا (داستان بلند؛ 1324) و توپ مرواری (1327).
صادق هدایت، همچنین، در سالهای 1327 و 1329، آثاری از كافكا را، به همراه حسن قائمیان، ترجمه و منتشر كرد. برخی از آثار او، از جمله حاجی آقا و بوف كور، پس از مرگش، به چند زبان خارجی، ترجمه و منتشر شدهاند. با این رو، این آثار، در میان قاطبة كتابخوان كشورهایی كه به زبان آنها ترجمه شدهاند، بردی نیافته، و مورد استقبال واقع نشدهاند.
م.ف.فرزانه نوشته است: هدایت در آخرین ماههای عمرش، كوشید همة نوشتههای منتشر نشده و باقیماندة خود ـجز دو اثر شدیداً ضد اسلامیاش، البعثة الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه و توپ مرواریـ را از بین ببرد. در این حال، نفرتی كه همیشه از مردم كشورش داشت، در او به اوج خود رسیده بوده است:
« ـ میخواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مرده شور ببرند! عقم مینشیند كه دست به قلم ببرم، به زبان این رَجّالهها چیز بنویسم … یك مشت بیشرف! … یك خط هم نباید بماند …
تازه داشتم بلد میشدم. اول كارم بود. اما این اراذلْ لیاقت ندارند كه كسی برایشان كاری بكند! یك مشت دزد قالتاق …»
مضامین آثار و سخنان هدایت، نیز گواهی صریح و خالی از هرگونه شبهة دوست جوان و مرید صادقِ مورد اعتمادِ او، م.ف.فرزانه، حاكی از آن است كه صادق هدایت، در واپسین ایام عمر، هیچ گونه اعتقادی به خدا و عالم غیب و هیچ دینی نداشته، و به شخصی كاملاً ماتریالیست تبدیل شده بوده است. فرزانه در توضیح آنكه چرا هدایت، در پایان، تمام دستنوشتههای خود، جز دو نوشتة كاملاً ضد اسلامی البعثة الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه و توپ مرواری را از بین برد، اظهار داشته است:
«زیرا بعد از یك عمر تلاش و جستجوی در عالم بیم و امید، هستی و نیستی، كمال مطلوب … شخصیت دومی پیدا كرده كه «هادی صداقت» [نظیرة معكوس «صادق هدایت»] است. و هادی صداقتْ خرقة اندیشههای ماورای طبیعی را دور میاندازد [توجه شود!] و با سرِ بلند، روی باز، در مقابل این درة شاداب و پررنگ زندگی، كه از مواهب قابل لمس سرشار است، میایستد و شهادت میدهد كه ضربتهای ویرانگر را دست غیب نمیزند. اصلاً دستِ غیبی كه بخواهد بشر را زار و خفیف كند، وجود ندارد؛ و آنچه جلو آمیزش با پرتو خورشید را میگیرد، سایة پرچین و چروك حماقت و خرافات است، كه ظالم و مظلوم به بار میآورد.»
The post زندگینامه صادق هدایت appeared first on پرشین بکس.