Quantcast
Channel: پرشین بکس
Viewing all articles
Browse latest Browse all 5921

چند داستان کوتاه و انشا درباره امام زمان

$
0
0

چند داستان کوتاه و انشا درباره امام زمان

انشا درباره امام زمان

انشا درباره امام زمان (عج) کعمولا موضوعی ست که در نزدیکی ایام نیمه شعبان از سوی معلمان انتخاب می شود و معمولا بچه ها انشاهای جالب و زیبایی در این مورد می نوسند که برخی ممکن است با قوه تخیل باشد و برخی دیگر با نگاه به مسائل دینی که در ادامه چند نمونه از این انشاها را خواهیم خواند.

انشا درباره امام زمان 1
از وقتی یادم می آید همیشه پدر و مادرم آرزوی آمدنش را داشتند. نمی دانستم چه کسی خواهد آمد که آن ها آن

قدر مشتاق او هستند حال که بزرگ شده ام با ظلم آشنا شده ام معنی شادی را می فهمم و می بینم  و می شنوم  که برادران و خاهرانم را چگونه از سر زمینشان فلسطین می رانند و جلوی فرزندی خانواده اش را  به خاک و خون می کشند آرزو می کنم که هر چه زودتر بیاید و روزی که می آید به استقبالش خواهم رفت و از او خواهم خواست تا اجازه دهد من هم  یک سرباز کوچکی از فراوان سرباز های بزرگش باشم.

روزی که بیاید….از شادی در کوچه ها و خیابان ها خوهم دوید و فریاد خواهم زد آمد نجات دهنده ی بشریت آمد…..

ودر همه جا گل خواهم گذاشت و از شادی بی نهایت از دیدنش اشک خواهم ریخت و می دانم که اشک شوق از دیدن او هم بی اندازه لذت بخش است …

او که اکنون با یادش همه ی وجودم مسرور می شود و بغض گلویم را می فشارد ……

خدایا ….. آیا تحمل آن همه شادی را از دیدن او خواهم داشت؟

.

.

.

انشا درباره امام زمان 2
مولاي ما ! خنده بر لبهايمان خشکيده و غم همچون سايه اي شوم پرده سياه خود را بر دلهايمان گسترانده . تمام زندگيمان را زمستان سرد و بي روح ماديات فرا گرفته. بيا وسبزي و طراوت حيات را به اين سربازان آخرالزماني ات هديه کن.اي نازنين ! دلمان براي يک جرعه مي ناب لک زده . گوشهامان از ضجه کودکان بي پناه و مو يه زنان داغدار و ناله مردمان ستم ديده پر شده است ، دستهايمان خالي ست ، ديگر رمقي نمانده ، بيا.

بيا که براي نجات از اين طوفان روزمرگي ، به کشتي امن تو نياز است. بيا که شکستن اين بت جهل و غفلت فقط از يد تو بر مي آيد.بيا که غلبه بر اژدهاي مدرنيسم بدون عصاي تو ممکن نيست .بيا که جهان مرده را تنها نفس تو ممد حيات است!

جمعه ها مي ايند و مي روند. دستهامان خالي ست ، دستي بر آرو دستمان بگير. بيا که ديگر طاقتي نيست، بيا.

به اميد ظهورت، اي هميشه حاضر ….

.

.

.

انشا درباره امام زمان 3
ظهور امام زمان (عج) یکی از آرزوهای من است. می دانید چرا؟ چون هروقت او بیاید ظلم و استکبار را بر می اندازد و امنیت را در جهان به قدری برقرار می کند که اگر یک زن کیسه ای از طلا را روی سر خود گذاشته و از مشرق زمین به مغرب برود هیچ اتفاقی برای او نمی افتد.ما نیز خبر کشته شدن مردم رادر انقلاب ها از اخبار نمی شنویم. عدالت نیز در دنیا برقرار می شود و تعداد مردمی که به اسلام ایمان می آورند بیشتر می شود.

می دانید چرا؟ چون مردم از این همه قدرت خداوند به وجد می آیند. البته باز هم تعداد معدودی از مردم باقی می مانند که بهانه های همیشگی را می آورند. خدایا از تو می خواهم که هر چه زودتر امام زمان (عج) ظهور کند. هم چنین از مردم جهان هم می خواهم که مبارزه با ظلم و استکبار را تا ظهور و پیروزی امام زمان (عج) ادامه دهند و لحظه ای غفلت نکنند و فریب پول و مقام و مذاکره را نخورند.

.

.

.

انشا درباره امام زمان 4

مولای من سلام چند صبح آدینه ایست که برای دیدن سیمای پرفروغ تولحظه ای چشمان منتظرم را به هستی نبسته ام؛ تا شاید جمعه ای را با سیمای فروغین تو آغاز بنمایم.

کاش می آمدی وپرده از خوبی ها و زیبایی ها بر می داشتی و با لبخند زیبای خود گیتی را واژگون می ساختی.

مولای من سرور من ای کاش بودی وبانغمه دلنشین حقانیت خویش دنیای تیره و تار بشریت را معطر و مبارک می کردی. دلم می خواست شاپرکی داشتم تانامه های بی شمار قلبم را برایت می آورد تا به تعجیلت تسریع ببخشد. متن نامه ای که دیشب قلبم برایت نوشت اینگونه بود: مهدی جان سلام،من بنده ای از پروردگارت هستم که آسمان پر ستاره مهتابی را ملاک دوست داشتنت واقع کرده ؛ من همانم که شب را به امید ظهورت به صبح می رساند؛من کسی هستم که صبحگاه آدینه هیچگاه چشمان خسته ومنتظرم را نبسته و نمی بندم وهمان کسی که … دوست دارم ملائکه از قلب من مطلع باشند و پیغام های قلبم را به گوش و قلب شنوا و رحیمت می رساندند تا جمعه ای دیگر وجود وچشمانم به چهره روشن و نورانی تو منور می گردید.

.

.

.

انشا درباره امام زمان 5

در را به هم میکوبم و خودم را در افکارم غرق می کنم. چه قدر از دست مادرم و برادرم عصبانی ام. چقدر راحت با یک دروغ برادرم، مقصر شناخته شدم. آخر چقدر بی عدالتی…. این افکار ناخود آگاه مرا به یاد آمدن امام زمان (عج) می اندازد. چه قدر خوب می شمد اگر او بیاید؛ و می دانم که می آید. او می آید تا منصفانه حکم کند و حق را به حق دار دهد.

اومی آید تا الفبای عدالت را بر سردر وجدان تک تک ما بنویسد تا آن را هرگز فراموش نکنیم. او می آید تا روحمان را بشویاند و پادتن عدالت و صداقت بر روی زخم های کهنه و عمیق گناهانمان بپاشد. تنها اوست که به وفادارانش، وفاداری نشان می دهد و هنگامی که در باتلاق گناه فرو می رویم فریاد رسمان می شود و نجاتمان می دهد. و آنوقت زندگی چه زیبا خواهد شد.

.

.

.

انشا درباره امام زمان 6

سال هاست بين ما ايستاده اي ، ما را مي بيني و خجالت مي كشي. مي بيني كه گناه در ميان ما پرسه مي زند و جنايت روي دوشمان نشسته است. مي بيني كه دلهامان با سياهي فاصله ندارند. مي بيني كه شيطان، روي قلب ما سايه انداخته است. چقدر بي قراريم براي گناه كردن، چقدر ناتوانيم براي ديدن لبخند خدا.

چقدر تنهاييم وقتي كه ميان ما هستي و تو را نمي بينيم. سال هاست ميان ما ايستاده اي. همه چيز را مي بيني. مي بيني كه به لحظه ها رحم نمي كنيم. لحظه ها را بدون اين كه دريابيم پشت سر مي گذاريم. ما قاتل لحظه هاييم. مي بيني كه با همه ي خوبي ها در افتاده ايم. مي بيني و سر به زير مي اندازي؛ خجالت مي كشي. سال هاست كه ميان ما ايستاده اي و همه چيز را مي بيني و تحمل مي كني .تو آگاهي، تو از دل هاي بي طاقت ما آگاهي داري. تو از دل هاي سر به زير ما كه راه آسمان را گم كرده اند آگاهي داري. از فريادهاي بي صداي ما آگاهي داري. از روزهاي تكراري ما، از عمق شب هاي تار ما، از زورق به گل نشسته ي اميدمان آگاهي داري .
آگاهي هاي تو در همه ي كوچه ها جاري شده است. عرق شرممان را ببين! روزها مي گذرد و مثل باد مي رود. زمان، اعصاب دل ها را خرد كرده است و زمين، همين طور سرگيجه دارد و حيران است. از روزهايمان بوي ماندگي مي آيد. ما براي يكديگر يكنواخت شده ايم. چقدر بي معناييم! چقدر در دفتر مشق زندگي مان غلط املايي داريم. يكي بيايد پنجره ي زنگ زده ي اتاقمان را باز كند. يكي بيايد برنامه ي روزانه مان را از سطر بنويسد، چرا هيچ كس نمي آيد روحمان را با خودمان آشتي دهد؟
محله را بوي گند برداشته است. حالمان دارد به هم مي خورد.

خجالت مي كشي ولي بايد شروع كرد. شرمنده ات كرديم، ولي بايد كمكمان كني. سلول هاي بدنمان هم از هم فراري اند. آن قدر بو مي دهيم كه نسيم از كنارمان نمي گذرد و هوا بي حوصله شده است مرديم از اين همه بي خودي؛ از اين همه نا آگاهي. با همه ي ماندگي و ناداني ام باز هم تو را مي جويم.
تو را كه صبرت زمان را انگشت به دهان كرده است. سلام بر صبرت، سلام بر آگاهي ات. سلام بر آمدنت…

The post چند داستان کوتاه و انشا درباره امام زمان appeared first on پرشین بکس.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 5921

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>