چند انشا ادبی و متن کوتاه در مورد زمستان
زمستان همراه با بارش برفی که تمام شهر و خیابان ها را سفید پوش می کند می تواند صحنه ای بسیار زیبا و بی مانند را برای ما ایجاد نماید و زیبایی ها و بازی های دیگری مانند برف بازی و ساختن آدم برفی را برای ما داشته باشد. در ادامه چند انشا در مورد توصیف این فصل قرار داده ایم.
انشا شماره یک
زمستان کوله بار سرد خود را بر زمین میگذارد
زمستان فصلی است، سفید…
این فصل آخرین فصل سال است
روزها، ماه ها، در پی هم میگذرند ….
تا به این فصل زیبا میرسیم
در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند
همه ی خیابان ها، کوچه ها عروس میشوند…
عروسی از جنس سرما، از جنس آرامش
کوله بار این فصل پر از برف و پر از ترانه های بارانی است…..
ترانه های بارانی هم کوله بار بارانی و غم خود را در این فصل میگذارند
این فصل روح لطیفی به شاهرگ هستی می بخشد
در این فصل عقل ها حیران میشود از زیبایی های طبیعت
حرف های ناگفته ای در این فصل در ژرفای جانمان باقی میماند
هم چنان که در این فصل برف و باران میبارد…..
قصه ای که نامش زندگی است هم چنان جریان دارد…..
امیدوارم که در این فصل دل ها همچون این فصل ….
سرد و بارانی نشود….
اما آخر این فصل مانند فصل های بی وفای دیگر هوس رفتن میکند
کاش زمستان کفش داشت…..
و او را نگه میداشتم ،…..
در را به رویش قفل میکردم…..
و چه کارها که برای ماندنش انجام نمیدادم
تا مرا با این همه زیبایی تنها نگذارد….
اما من چه بخواهم و چه نخواهم میرود…….
اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….
که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……
و در پایان:
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی
.
.
.
انشا شماره دو
من فصلی که زمین پیراهن سفید خود را بر طن میکند دوست دارم در این فصل سنگ ها از به خود لرزیدن می شکنند و اشک شوق ابر ها مانند گلوله های ابی بر زمین می افتند و رفت و امد را بر مردم سخت می کنند و تمام این ها دلالت بر وجود افریننده ی هستی لا ینتها است
فصل سفید می اید و سیاهی ها را از هوا ناپدید میکند و هنگامی که ابرهای سیاه پوش و ابستن برف و باران او نیستند اسمان مانند چلچراغی روشن میشود ، بعضی ها از فصلی که درختان مو های بلند و سرسبز دارند خوششان می اید بعضی ها فصلی که درختان به خواب می روند را، و باز هم همه ی این ها نشانه هایی هستند ازنقاشی ماهر و زبردست که این ها را بر تابلوی طبیعت نقش کرده، پس چه خوب است که ما با چشم دل به این اثر زیبای خداوند نگاه کنیم و از ان لذت ببریم
.
.
.
انشا شماره سه
آن گاه كه دانه هاي ظريف برف رقصان بر زمين می نشينند. در آن هنگام كه برگ درختان دانه دانه بر زمين می افتند و زمين را فرش می كنند. آن هنگام كه ناله ي پرندگان گرسنه در برف مانده در بيابان به آسمان می رسد.در ان هنگام است كه زمستان با قدم هاي سرد و آرام به سرزمین ما مي رسد. در سوز سرما آتش درون بخاري ها همچون دل من و تو گرم است. سپاهیان ابر هاي سياه در بلندای آسمان به جنگ هم مي روند وصداي شمشير هاي آن ها چون رعد سينه ي آسمان را مي شكافد در آخر اشك سپاهيان شكست خورده بر آن گندم زار مي چكد اشكي كه براي ما رحمت است. توپ خورشيد در زير لحاف ابر ها گم شده بوران مي آيد و برف ها پر می كشند درختان عريان شده در پاييز لباس سپيد به تن مي كنند.
و اين ها تنها گوشه اي از زيبايي زمستان است . زمستان زيباست
.
.
.
انشا شماره چهار
زمستان با کوله باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو، باهمه ی خوبی ها وبدی هایش، آغازمی شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که، روی پشت بام خانه ها، بیش ازپیش خودنمایی می کند.
درفصل زمستان، رودخانه هایخ می بندند، درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل کوشش، استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل، درختان برهنه می شوند تابرای فصل بعدی لباس نو برای خود، مهیاکنند.
زمستان با تمام سردی و بی رنگی اش، مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی این فصل را، برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.
یلدا، بلندترین شب سال، درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند، شیرینی این فصل را دوچندان می نماید.
زمستان هرچند سرد، فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که، درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم نمی رسند.
شب هایی که ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند، ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره هارادرآغوش بگیرد تامبادا، آن ها سردشان شود!
خوابیدن درفصل زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس مرادارند.کسی چه می داند، شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.
زندگی درحرکت است باتمام خوشی ها، ناخوشی ها، سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین فصل، فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها، فصل زمستان رادوست ندارد قلبش تماشایی است.
زمستان می رود وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی پابه دنیا می گذارد، درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی درنقاب خاک کشید، نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!
.
.
.
انشا شماره پنج
زمستان يک فصلي که بعد از فصل پاييز است. در زمستان روي درختها برف مي ريزد. وقتي که برف باريدن تمام مي شود ما مي توانيم در زير درخت برويم و آن را تکان تکان بدهيم تا دوباره برف ببارد.
من اين کار را دوست مي دارم. مادر من اين کار را دوست نمي دارد. چون هروقت من اين کار را مي کنم مادرم من را کتک مي زند و ميگويد اين کارو نکن. سرما مي خوري ولي من اين کار را مي کنم.
مادرم براي اينکه من درختها را تکان تکان مي دهم من را کتک مي زند. مادر من زن مهرباني است. من او را دوست مي دارم. او براي درختها که تکان تکان مي دهم دلش مي سوزد و من را کتک مي زند. خانم معلم ما زن چاقي است . او مي گويد درختها در فصل زمستان خوابيده اند و دوباره در فصل بهار بيدار شدند. زمستان يک فصلي هست که در آن هوا سرد بوده است. ما در خانه بخاري داريم. ما بايد در آن نفت بريزيم .
يک شب که خيلي در آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم تا بيدارش کنم و به او بگويم که سردم بوده است. وقتي او را بيدار کردم او من را در آغوش گرفت و من را در زير پتوي خودم گذاشت. در زمستان باران هم مي بارد و روي زمين جمع مي شود.
هميشه پاهاي من در زمستان يخ زده بوده است. در زمستان ممکن است مردم بميرند. در پارسال يکي از همسايه هاي ما از سرما مرد. آنها بخاري نداشته اند. ما بخاري داريم . بخاري خيلي چيز خوبي است و در زمستان ما خيلي لازم داريم. در زمستان پرنده هاي قشنگ به مسافرت مي روند و کلاغ مي آيد. کلاغ قارقار مي کند. آنها براي درختها لالايي مي گويند وگرنه درختها خوابشان نمي توانند ببرد. وقتي درختها در خواب هستند پدرم شاخه هاي آنها را ميبرد. او مي گويد آنها در خواب هستند و دردشان نمی شود. من در زمستان آدم برفي درست کرده ام.
مــن در حيات آدم برفي درست کرده ام. آدم برفي من هيچوقت دماق ندارد. آدم برفي من نمي تواند نفس بکشد و زود مي ميرد. من در کارتن ديده ام که دماق آدم برفي از هويج است. مادرم به من هويج داده است. ولي يک بار من در آشپزخانه رفتم و يک دانه هويج که داشتيم دزديدم و آن را دماق آدم برفي کردم و او توانست که نفس بکشد و خيلي خوشحال شد. وقتي مادرم فهميد خيلي خنديد. من در فصل زمستان خيلي بيشتر کتک مي خورم و نمي دانم چرا اينجوري است. من فصل زمستان را دوست مي دارم. اين بود انشاي من.
.
.
.
انشا شماره شش
زمستان است. هوا سرد است. چه بيچاره ها آدم هايي كه ندارند سرپناهي براي شب هايي به درازي شب يلدا. يلدا اولين شب است. اولين شب سال، سالمان زمستان است، يعني من دوست دارم كه سال با زمستان شروع شود. من زمستانيم.
شايد نبايد از ترحم صحبت كنيم. زمستان خشك و خشن است. خشونتي كه در آن طراوت جاريست، طراوتي مانند زندگي. شايد به نظر آيد همه مرده اند، اما اين مردگي نيست، خشوع طبيعت است در برابر عظمت زمستان.
مي گويند زمستان مبارزه اي است، مبارزه اي بين ماندن و نماندن، اما فكر مي كنم اشتباه است. زمستان برهه ايست براي نشان دادن لياقت ها. آن كه دارد لياقت ماندن را، منتخب مي شود. پس آدم هاي بزرگند كه مي مانند.
كم نيستند كساني كه متنفرند از اين فصل پرموهبت و چه بسيار دارند علاقه به بهار. آنها بهار را عروس مي دانند، يعني عروسش كردند. چنان از آن ياد مي كنند كه حتي بعضي مواقع در وصف هم نمي گنجد، اما در برابر شكوه و جلال زمستان هيچ نيست.
وقتي چشم به باغچه ي برف نشسته ي حياط مي اندازيم، برف را آن چنان مظلومانه مي توان ديد كه در روي زمين با تواضع و فروتني وصف ناپذيري روي زمين جاي گرفته. چه چيز از اين بالا تر است؟ آيا اين زيباست يا آن برگ هاي سبز بهار؟
آدم برفي كوچكي در گوشه ي حياط با چشماني سرمه شده، چشم به در حياط دوخته، انگار منتظر است. منتظر كسي، چيزي يا نسيمي.
دلمان تنگ مي شود براي سردي زمستان، براي برف هايش، براي سفيديش. سفيدي بي لك و يكدست. آدم برفي كم كمك آب دماغش مي آيد، انگار گرما خورده. ديگر قرص هاي مسكن و پني سيلين درمانش نمي كند. آب شدنش را با چشم مي بينم، نمي توانم از بين رفتنش را نظاره كنم، درد كشيدنش را. اكزاز و ديازپامي براي مدهوشي و بي هوشي. فكر مي كنم بهتر باشد بخوابد، شايد درد كم تري را احساس كند.
.
.
.
انشا شماره هفت
قلم را در دستانم ميگيرم و انشاي خود را آغاز ميكنم. البته بر همگان واضح و مبرهن است كه فصل زمستان فصل خيلي خوبي است و به نظر ما اين فصل يكي از 4 فصل خوب سال مي باشد!!!! ما زمستان را به چند دليل خيلي دوست داريم كه مهمترين دليلش هم اين است كه شب چله و چهارشنبه سوري در اين فصل قرار دارد و ما ميتوانيم مقدار زيادي ترقه زير پاي دختر همسايه بيندازيم و حسابي خوشمان بيايد!! البته اين فصل مزاياي زيادي هم دار…د كه يكي از آن تعطيلي زياد مدرسه ها مي باشد!!!
البته اگر از بعد كارشناسي هم به اين فصل نگاه كنيم ميتوانيم فوايد ديگري هم ببينيم!! و چون پدرمان بگفته خودش يكي از كارشناسان خبره در امر زمستان ميباشد!! ما نيز اطلاعاتمان در مورد اين فصل زياد است!! برفهايي كه در زمستان ميبارند به چند دسته تقسيم شده اند كه ما با استفاده از اطلاعات بابايمان آگاهي زيادي نسبت به آن داريم!! بابايمان به وقت بارش برف با يك پاروي خيلي خوب ميرود و برفهاي خانه هاي مردم را پارو ميكند و از اين راه پول خوبي بدست مي آورد و به همين خاطر است كه برف را خوب ميشناسد و ميتواند حسابي برايمان در مورد نوع برف صحبتهاي كارشناسي كند!!!
البته زمستان ايراداتي هم دارد كه مهمترينش سردي هوا مي باشد كه در اين شرايط هم انسان بايد به فكر راه چاره باشد و بابايمان كه انسان خيلي تيز هوشي مي باشد راههاي صحيح مصرف انرژي را ميداند!! بطور مثال او در شبهاي زمستان مادرمان را محكم بغل ميكند و ميمالد تا مادرمان از سرما تلف نشود!!! ما تصميم داريم وقتي بزرگ شديم يك بخاري خيلي بزرگ بخريم تا مادر فرزندانمان از سرما نلرزد و ما مجبور نباشيم او را هي بغل كنيم!!!!
البته بابايمان يك مثال خيلي جالب هم در مورد خانوم ها دارد!! او مي گويد در زمستان آنجايمان قنديل ميبندد اما نميدانم جطور اين خانومها بدون جوراب به بيرون ميروند و سردشان نمي شود!!! البته ما هنوز نفهميديم كجاي بابايمان قنديل ميبندد!!! ما راههاي بسياري براي تفريح در زمستان بلد هستيم كه يك مقداري از آنها را برايتان شرح ميدهيم تا شما هم ياد بگيريد!!! راه اول اسكي كردن ميباشد كه به عنوان يك ورزش خيلي مفرح در دنيا شناخته شده ميباشد! طريقه اسكي به اين صورت ميباشد كه بعد از بارش برف مقداري زمين مورد نظر را لگد مال نموده تا برفش سفت شود و بعد به وسيله يك كفش كه زيرش صاف ميباشد بر روي آن بسرعت دويده و بايستيم!!! اين يكي از ورزشهاي مورد علاقه ما است كه در آن تبحر خاصي داريم!!!! ورزش بعدي ساخت آدم برفي ميباشد كه اكثر شما بلد ميباشيد!!
بابايمان يك بار با آقا جعفر باجناقش يك آدم برفي خيلي بزرگ ساخته بودند كه ما خيلي از آن خوشمان آمده بود و يك بادمجان هم پايينش زده بودند كه مادر و خاله مان از آن خيلي خوششان آمده بود!! البته به نظر ما آدم برفي بدون بادمجان زيباتر ميباشد!!! ورزش مفرح سوم هم اين است كه گلوله برفي بسازيد و جايي قايم شويد و مردمي كه مثل خنگها در حال عبور هستند را بزنيد و بعد بخنديد!!! خواهرمان هم فصل زمستان را خيلي دوست دارد و هميشه در اين فصل با دوستش كه يك پيكان جوانان گوجه اي خيلي قشنگ دارد به گردش ميروند و خوش به حالشان ميشود!! البته فصل زمستان يك ايراد ديگري هم دارد كه خيلي خصوصي ميباشد!! و آن اين است كه نبايد بعد از بارش برف بروي ديوار مستراح همسايه رفت و دخترش را ديد زد چون اثر پاي آدم بر روي ديوار ميماند و آقا جهان پدر آدم را در مي آورد!!!! ما از اين انشا نتيجه ميگيريم كه فصل زمستان فصل خيلي خوبي ميباشد و ما بايد قدر آن را بدانيم!!!!!
.
.
.
انشا شماره هشت
زمستان یک فصلی هست که بعد از فصل پاییز است. در زمستان روی درختها برف می ریزد. وقتی که برف باریدن تمام می شود ما می توانیم در زیر درخت برویم و آن را تکان تکان بدهیم تا دوباره برف ببارد. من این کار را دوست می دارم.
مادر من این کار را دوست نمی دارد. چون هروقت من این کار را می کنم مادرم من را کتک می زند و می گوید “توله سگ! این کارو نکن. سرما می خوری پول نداریم ببریمت دکتر.” ولی من این کار را می کنم. مادرم برای اینکه من درختها را تکان تکان می دهم من را کتک می زند. مادر من زن مهربانی است. من او را دوست می دارم. او برای درختها که تکان تکان می دهم دلش می سوزد و من را کتک می زند. خانم معلم ما زن چاقی است .
او می گوید درختها در فصل زمستان خوابیده اند و دوباره در فصل بهار بیدار شدند. زمستان یک فصلی هست که در آن هوا سرد بوده است. ما در خانه بخاری داریم ولی آن کار نمی کند. ما باید در آن نفت بریزیم ولی پدرم این کار را نمی کند. او می گوید در خانه برای نفت خریدن ما پول نداریم. یک شب که خیلی در آن سردم بود از رختخوابم بلند شدم و به نزد پدرم رفتم و او را با سرعت تکان تکان دادم تا بیدارش کنم و به او بگویم که سردم بوده است.
وقتی او را بیدار کردم او من را کتک زد و من در زیر پتوی خودم رفتم و گریه کردم. در زمستان باران هم می بارد و روی زمین جمع می شود. در کفشهای من دو سولاخ بزرگ دارد و یک سولاخ کوچک هم هست و در آنها آب فرو می رود. همیشه پاهای من در زمستان یخ زده بوده است. در زمستان ممکن است مردم بمیرند.
در پارسال یکی از همسایه های ما از سرما مرد. آنها بخاری نداشته اند. ما بخاری داریم ولی کار نمی کند. بخاری خیلی چیز خوبی است و در زمستان برای ما خیلی لازم داریم. در زمستان پرنده های قشنگ به مسافرت می روند و کلاغ می آید. کلاغ قارقار می کند. آنها برای درختها لالایی می گویند وگرنه درختها خوابشان نمی توانند ببرد. وقتی درختها در خواب هستند پدرم شاخه های آنها را میبرد.
او می گوید آنها در خواب هستند و دردشان نمی کند. من یک برادر کوچک دارم. اسم او غزنفر است اما اسم من رحیم است. وقتی او در بعد از ظهر خواب بود من در آشپزخانه رفتم و یک چاقو آوردم و با آن دست برادرم را بریدم. ولی او بیدار شد و گریه کرد و من فرار کردم. وقتی شب شد پدرم از کار آمد و برادر کوچکم چقلی مرا کرد و پدرم هم من را بسیار کتک زد. من در زمستان آدم برفی درست کرده ام. مــن در حیات آدم برفی درست کرده ام. آدم برفی من هیچوقت دماق ندارد. آدم برفی من نمی تواند نفس بکشد و زود می میرد.
من در کارتن دیده ام که دماق آدم برفی از هویج است. مادرم به من هویج نداده است. ولی یک بار من در آشپزخانه رفتم و یک دانه هویج که داشتیم دزدیدم و آن را دماق آدم برفی کردم و او توانست که نفس بکشد و خیلی خوشحال شد. وقتی مادرم فهمید خیلی مرا کتک زد. من در فصل زمستان خیلی بیشتر کتک می خورم و نمی دانم چرا اینجوری است. من فصل زمستان را دوست می دارم. این بود انشای من.
The post چند انشا ادبی و متن کوتاه در مورد زمستان appeared first on پرشین بکس.