چند انشا درباره توصیف آسمان شب
توصیف اسمان شب شاید بتوان گفت اراحت ترین موضوع برای نوشتن داستان و یا انشا می باشد زیرا ستاره های نقره ای که در آسمان تیره و مه الود شب می درخشند و مانند فانوس های آرزو سوار بر ابرهای آسمان هستند زیبایی خاصی به آسمان می بخشند و همچنین درخشانی ماه زیبا می تواند نوشته های ما را هر چه زیباتر نماید.
انشا توصیف آسمان شب شماره یک
آفتاب که غروب می کند خیلی زود اولین ستاره طلوع می کند. بعد کم کم ستاره های دیگر پیدایشان می شود . مثل یک مجلس مهمانی که یکان یکان مهمانانش از راه می رسند ودر خانه ای به وسعت آسمان می نشینند .بعضی از ستاره ها شکل یک بادبادک رامی سازند بعضی دیگر شکل خرس ،ماهی ،شیر، عقرب ،خرچنگ ،کمان ،خوشه، گاو و ترازوو…..وبه همین نام ها نیز خوانده می شوند .
اگر درشبی که هوا صاف است مثلًا در جایی مثل کویر در پشت بام خوابیده باشی نظاره ی ستارگان زیبای آسمان که آسمان را به شکل چادر گلی آبی رنگی در آورده اند هوش از سر آدم می ربایند .ماه در گوشه ای از آسمان مثل یک صورت نورانی یا رهبری آسمانی گویی پادشاه شب است . ستاره ها در پناه او سو سو می زنند و ماه حرکت می کند و از آن ها سان می بیند .آدم های عاشق صورت یار را به صورت ماه تشبیه می کنند ودر دوری یار با ماه نجوا می کنند وستاره می شمرند .شب و آسمان و ستاره ها از اسرار خداوندند. ما هم باید در مقابل این نعمات خداوندی سر تعظیم فرود آوریم و بنده ای شاکر و صد البته شکر گذار .
.
.
.
انشا توصیف آسمان شب شماره دو
نام مادر من آسمان است. او یک چادر مشکی خیلی خیلی زیبا دارد… چادری که به سیاهی شب است و رویش نگین های ریز نقره ای قرار دارد که همچون ستاره های شب افروز به چشم ها چشمک می زند… و از نظر من بیشتر بی تابی می کنند!… اما در این میان چهره ی ماهپاره ی مادرم بر آن جمع پر از تشویش غلبه می کند!
به سمت مادرم دویدم… چادرش را در آورد و روی سر من گذاشت… ناخوداگاه احساس کردم خودم ماهم!… چادر قدر دنیایی برایم بزرگ بود… آن شب به آسمان زل زدم دیگر آسمانی نمیدیدم! تنها چادر مادرم بود که روی آسمان را پوشانده بود…
به حیاط رفتم. وااای! بوی شب بود! بوی عطر شب، بویی پر از آرامش!
ناگهان صدای شب پوی شنیدم! صدای قدم های آرام یک شب پیما! در آن سکوت شب تنها چیزی که شنیدم آن صدا بود.
ناخوداگاه دوباره به شب تاب (ماه) نگاه کردم… لبخند زدم…دیگر شب برایم به معنای ترس و روح و خفاش و از ما بهترون نبود! شب برایم به معنای شب افروز و شب بو و شب پیما و شب تاب شده بود. به معنای چادر سیاه مادرم!
.
.
.
انشا توصیف آسمان شب شماره سه
مادرم همیشه می گوید: ” هر کس برای خود ستاره ای دارد.”
به نظرتان امشب می توانم ستاره ام را پیدا کنم ؟ آن ستاره ای که از همه بیشتر می درخشد مال من است .
نه… نه… آن زیادی توی چشم است و حتما آن را کسان دیگری انتخاب کرده اند. می نشینم و هر کدام را که به من چشمک زد انتخاب می کنم . آخ جون ! … آن ستاره به من چشمک زد پس او مال من است.
دوست دارم امشب به آسمان بروم و ستاره ام را بپینم. دلم می خواهد آن را بیاورم و کنار خودم بخوابانم
برایش لالایی بخوانم . روی پاهایم تکانش بدهم . همان طور که به چشمک ستاره فکر می کردم… ناگهان… صدای رعد و برقی به گرشم رسید نه… هوا ابری شد پس ستاره ام کجاست ؟ باران شروع به باریدن کرد و مجبور شدم به خانه بروم . وقتی رسیدم پرده را کنار زدم و به آسمان ابری نگاه کردم . نمی دانستم چقدر طول می کشد تا باران پایان یابد.
اما صبر می کنم تا ستاره ام را دوباره بینم . چند ساعت گذشت تا باران پایان یافت و ستاره ام را دوباره پیدا کردم . می خواهم با ستاره ام پیمانی ببندم . ما به هم قول می دهیم که هیچ وقت همدیگر را فراموش نکنیم. از آن به بعد هر شب ساعتی را صرف تعریف کردن روزانه هایم برای ستاره ام می کنم.
گم شده ام! دردو راهی بین ستاره ها… در آن معرکه نور…
حس می کنم میان بوته های چشمک زنشان نبض هایم را جا گذاشته ام…
چه به رخ می کشند باهم بودنشان را…
نفس کم می آورم… خستگی، وزن می اندازد روی پلکهایم…
اما هنوز … در بدرم چرا نمی یابم؟
شب سیاه می شود و سیاهی آوار… و من امشب مهمان این تاریکی…
The post چند انشا درباره توصیف آسمان شب appeared first on پرشین بکس.